آخرین عناوین
پربیننده ترین عناوین
|
« حسینیه شمال نیوز » خاطره حضرت عباس(ع) از باز کردن راه آب در صفین/ علمداری که به وفاداری شناخته شد/ سقای تشنه لب چگونه رجز میخواند؟/ وقتی دست راست او قطع میشود، بی درنگ در رجز خود میگوید: وَ اللَّهِ اِنْ قَطَعْتُمْ یمِینی اِنِّی اُحَامِی اَبَداً عَنْ دِینی وَ عَنْ إمَامِ صَادِقِ الیقِین نَجْلِ النَّبِی صلی الله علیه وآله الطَّاهِرِ الأمِینِ ....
شمال نیوز: این نوشتار سعی دارد با بررسی زندگانی حضرت عباس (ع) و نگاهی به فعالیتهای دوران نوجوانی و شرکت وی در جنگها، چهره روشنتری از ابعاد حماسی شخصیت آن حضرت را به تصویر کشد. به گزارش شمال نیوز، زندگانی حکمتآمیز و غرورآفرین پیشوایان معصوم علیهم السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالی و آموزنده در راستای الگوگیری از شخصیت کامل و بارز آنان بوده و نیز درسهای تربیتی آنان نسبت به فرزندان خویش، در تمامی زمینههای اخلاقی و رفتاری، سرمشق کاملی برای تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استواری برای دوستداران فرهنگ متعالی اهلبیت عصمت (ع) خواهد بود. براین اساس با توجه به سالگرد تاسوعای حسینی که به نام حضرت اباالفضل العباس نامگذاری شده است به بررسی گوشههایی از زندگی پر برکت سردار و علمدار سپاه امام حسین (ع) میپردازیم.
نخستین آرایههای شجاعت، در همان روز، زینتبخش غزل زندگانی عباس (ع) گردید: آن لحظهای که علی (ع) او را «عباس» نامید. نامش به خوبی بیانگر خلق و خوی حیدری او بود. علی (ع) طبق سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشمانش را فرا گرفت. امالبنین از این حرکت شگفتزده شد و پنداشت که عیبی در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینهای دیگر بر کتاب شجاعت و شهامت عباس (ع) افزوده شد. امیرالمومنین (ع) حاضران را از حقیقتی دردناک اما افتخارآمیز، که در سرنوشت نوزاد میدید، آگاه نمود که چگونه این بازوان، در راه مددرسانی به امام حسین (ع) از بدن جدا میگردد و افزود: «ای امالبنین! نور دیدهات نزد خداوند منزلتی سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دستهای بریده، دو بال به او ارزانی میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفربنابیطالب شده است.» اشک در چشمان امالبنین (ع) حلقه زد. او طالع فرزند خود را بلند میدید و هیچ چیز را برتر از این نمیپنداشت که فرزندش، فدایی راه امام خویش گردد. شادی جشن میلاد عباس (ع) با گریه درآمیخت و شیرینی خرسندی تولد او با بغض سنگین حسرت، فرو خورده شد؛ ولی افتخار و غرور از چشمان همه خوانده میشد.
پیداست که عباس (ع) نیز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستیز با ظلم آشنا شده است و از همانجا زمینههای ایستادگی و جانفشانی در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدری که پدر یتیمان بود و غمخوار و همزبان غریبان؛ پدری که لقمههای اشکآلود را با دست خود در کام یتیمان میگذاشت و ۲۵ سال، هر روز ثمره دسترنج خود را با نیازمندان تقسیم میکرد. پدری که افسار دنیا را رها کرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر کاستی پیراسته بود. مردی که مدال سالها پیکار در رکاب رسول خدا (ص) را به گردن آویخته بود و بتهای جاهلیت را شکسته و خیبرهای الحاد را در هم نوردیده و فتح کرده بود و در دامان مادری که انگیزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از یاد نبرد و آن را بن مایه تربیت فرزندان برومندش قرار داد؛ او که از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه (ع) خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، علی (ع)، هرگز به ازدواج مردی دیگری در نیامد.
از جمله بازیهایی که در دوران کودکی و نوجوانی عباس (ع) بین کودکان و نوجوانان رایج بود، بازیای به نام «مداحی» بود که تا اندازهای شبیه به ورزش گلف میباشد و در ایران زمین به «چوگان» شهرت داشته است. در این بازی که به دو گونه سواره یا پیاده امکانپذیر بود، افراد با چوبی که در دست داشتند، سعی میکردند تا گوی را از دست حریف بیرون آورده، به چالهای بیندازند که متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمیها نقش مهمی در چالاکی و ورزیدگی کودکان داشت. افزون بر آن نگاشتهاند که امیرالمؤمنین (ع) به توصیههای پیامبر (ص) مبنی بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سوارکاری، تیراندازی، کشتی و شنا جامه عمل میپوشانید و خود شخصا، فنون نظامی را به عباس (ع) میآموخت که این موضوع نیز گام مؤثر و سازندهای در پرورشهای جسمانی عباس (ع) به شمار میرفت.
درهمین لحظه، عباس (ع) که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشهای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین (ع) متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس (ع) گفت: آری! امیرالمؤمنین (ع) فرمود: جلوتر بیا! عباس (ع) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا میبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله میکند تا اینکه دو دستش قطع گردد.... و اینگونه نخستین بارقههای شجاعت و جنگاوری در عباس (ع) به بار نشست.
به نوشته برخی تاریخنویسان معاصر، هنگامی که امام حسین (ع) در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس (ع) برای نبرد امتناع میورزد، او برای تحریص امام حسین (ع) خطاب به امام عرض میکند: « آیا به یاد میآوری آنگاه که در صفین آب را به روی ما بسته بودند، به همراه تو برای آزاد کردن آب تلاش کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتم...»
نزدیک آمد و امیرالمؤمنین (ع) را برای مبارزه صدا زد. یکی از یاران مولا علی (ع) به نام «مرتفعبنوضاح زبیدی» پیش آمد. کریب پرسید: کیستی؟ گفت: هماوردی برای تو! کریب پس از لحظاتی جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاعترین شما با من مبارزه کند، یا علی (ع) بیاید. «شرحبیلبنبکر» و پس از او « حرثبنجلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. امیرالمؤمنین (ع) که این شکستهای پی در پی را سبب از دست رفتن روحیه جنگ در افراد خود و سرخوردگی یاران خود میدید، دست به اقدامی عجیب زد. او فرزند رشید خود عباس (ع) را که در آن زمان علیرغم سن کم، جنگجویی کامل و تمام عیار به نظر میرسید، فرا خواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامی خود را با او عوض کند و در جای امیرالمؤمنین (ع) در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ عباس (ع) را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزهای کوتاه اما پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند ... و به سوی لشگر بازگست و سپس «محمدبنحنیفه» را بالای نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند. امیرالمؤمنین (ع) از این حرکت چند هدف را دنبال میکرد. هدف بلندی که در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس (ع) بود که جنگاوری نورسیده بود. در درجه دوم او می خواست لباس و زره و نقاب عباس (ع) در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن، ترسی از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگها بدهد تا هرگاه فردی با این شمایل را دیدند، پیکار علی (ع) در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسین، امام با این کار میخواست کریب نهراسد و از مبارزه با علی (ع) شانه خالی نکند و همچنان سرمست از باده غرور و افتخار به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقی بماند و به دست امام کشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زور مدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند. اما نکته دیگری که فهمیده میشود این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس (ع) چندان تفاوتی با پدر نداشته که امام میتوانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا میتوان به برخی از پندارهای باطل که در برخی اذهان وجود دارد، پاسخ گفت که واقعا حضرت عباس (ع) از نظر جسمانی با سایر افراد تفاوت داشته است و علیرغم اینکه برخی تنومند بودن عباس (ع) و یا حتی رسیدن زانوان او تا نزدیک گوشهای مرکب را انکار کرده و آن را از تحریفات واقعه عاشورا میپندارند، این امر یک حقیقت تاریخی به شمار میرود. اگر تاریخ گواه بر وجود افراد درشت اندامی چون کریب با شرحی که در توانایی او گفته شد، در لشکر معاویه بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادی نظیر عباس (ع) وجود داشته باشند؛ چرا که او فرزند کسی است که درب قلعه خیبر را از جا کند و بسیاری از قهرمانان عرب را در نوجوانی به هلاکت رساند؛ آن سان که خود میفرماید: «من در نوجوانی بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان دو قبیله معروف «ربیعه» و «مضر» را در هم شکستم ...»
ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند، اما تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟ آنگاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس (ع) او را در خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ که فرونشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون میغلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او میفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت میرساند. در پایان ابوشعثاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانوادهاش را بر باد رفته میدید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، به گونهای که دیگر کسی جرات بر مبارزه با او به خود نمیداد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین (ع) نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشگرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین (ع) نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره او سترد....
او در جریان توطئه صلحی که از سوی معاویه به امام مجتبی (ع) تحمیل شد، همواره موضعی موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خویش اتخاذ نمود، تا آنجا که حتی برخی از دوستان نیز از اطراف امام متواری شدند و نوشته اند «سلیمانبنصرد خزاعی» که پس از قیام امام حسین (ع) قیام توابین را سازماندهی کرد و از یاران و دوستان امام علی (ع) به شمار میرفت، پس از انعقاد صلح، روزی امام مجتبی (ع) را «مذلالمؤمنین» خطاب نمود؛ اما با وجود این شرایط نابسامان، حضرت عباس (ع) دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که با پدرش، علی (ع) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیشتر از آنان گام بر نداشت و اگر چه صلح هرگز با روحیه جنگاوری و رشادت او سازگار نبود، اما ترجیح میداد اصل پیروی بی چون و چرا از امام بر حق خود را به کار بندد و سکوت نماید. در این اوضاع نابهنجار حتی یک مورد در تاریخ نمییابیم که او علیرغم عملکرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پنددهی مورد خطاب قرار دهد. اینگونه است که در آغاز زیارتنامه ایشان که از امام صادق (ع) وارد شده است، میخوانیم: «السلام علیک ایها العبد الصالح، المطیع لله و لرسوله و لامیرالمؤمنین و الحسن و الحسین صلی الله علیهم و سلم؛ درود خدا بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرمومنان و حسن و حسین که درود و سلام خدا بر آنها باد!» البته اوضاع درونی و بیرونی جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل می کرد. پس از بازگشت امام مجتبی (ع) به مدینه، عباس (ع) در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم میکرد. او در این دوران لقب «بابالحوائج» یافت و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد، تا آن زمان که دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در جوار رحمت الهی سکنا داد. آری، به آن نیز بسنده نکردند و بدن مسموم او را آماج تیرهای کینهتوزی خود قرار دادند. آنجا بود که کاسه صبر عباس (ع) لبریز شد و غیرت حیدریاش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین (ع) نگذاشت که آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشکآلود، برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.
اما حکومت یزید با پدرش تفاوتهای بنیادین داشت. چهره پلید و عملکرد شوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراضآمیز به صورت آشکار میدید. اگر چه معاویه تلاشهای فراوانی در راستای گرفتن بیعت برای یزید به کار بست، اما به خوبی میدانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیشبینی نمود. امام با صراحت و شفافیت تمام در نامهای به معاویه فرمود: «اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی، با اینکه او جوانی خام، شرابخوار و سگباز است، بدان که به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساختهای.» و در اعلام علنی مخالفت خود با حکومت یزید فرمود: «حال که فرمانروایی مسلمانان به دست فاسقی چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند و با آن خداحافظی کرد.» در این میان حضرت عباس (ع) با دقت و تیزبینی فراوان، مسائل و مشکلات جامعه را دنبال میکرد و از پشتیبانی امام خود دست بر نمیداشت و حمایت بیدریغش را از امام اعلام میداشت. یزید پس از مرگ معاویه برای فرماندار وقت مدینه «ولیدبنعقبه» نوشت: «حسین (ع) را احضار کن و بیدرنگ از او بیعت بگیر و اگر سرباز زد گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.» ولید با مروان مشورت نمود. مروان که از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت (ع) به شمار میرفت، در پاسخ ولید گفت: اگر من جای تو بودم گردن او را میزدم. او هرگز بیعت نخواهد کرد. پس امام حسین (ع) را احضار کردند. حضرت عباس (ع) نیز به همراه سی تن از بنیهاشم امام را همراهی نمودند. امام داخل دارالاماره مدینه گردید و بنیهاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سر باز زد و فرمود: «بیعت به گونهای پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر میکنی، مرا نیز احضار کن تا بیعت نمایم. مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر! اگر بیعت نمیکند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن آبی چشم! تو دستور میدهی که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتی و بزرگتر از دهانت سخن راندی.» در این لحظه ، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت :« به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اینکه بخواهد از اینجا خارج شود. من خون او را به گردن میگیرم.» امام همانگونه که به بنیهاشم گفته بود، آنان را مطلع کرد، و عباس (ع) به همراه افرادش با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس (ع) نیز همانند قبل بدون درنگ و تامل در نتیجه و یا تعلل در تصمیمگیری ، بار سفر بست و با امام همراه گردید و تا مقصد اصلی، سرزمین طف، از امام جدا نشد و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت (ع) را با سخنرانیها، جانفشانیها و حمایتهای بیدریغش از امام به منصه ظهور رساند.
در هر حال رجز شعری از پیش تعیین شده بوده و کمتر پیش میآمده که جنگ جویی به گونه آغازین و فی البداهه در میدان جنگ آن را بسراید چه رسد به این که بخواهد به تناسب حال و هوای میدان نبرد، آن را تغییر نیز بدهد و یا رویدادهایی را که به وقوع پیوسته و او در همان لحظه شاهد آن بوده به شعر درآورد؛ اما در پیکارهای حضرت عباس علیهالسلام شاهد چنین ویژگیای در رجزهای او هستیم که نشان از توان والای او در سخندانی است.
او در ابتدا به توصیف خود، امام خود و حسب و نسب خود میپردازد، که رجزها معمولا بیشتر از این هم نبوده و سپس میسراید: «به خداوند شکست ناپذیر و بزرگ و به «حجر الاسود» و «زمزم» و «حطیم» صادقانه سوگند یاد میکنم که امروز پیکرم را به خونم آغشته میکنم و در راه حسین (ع) که پیشوای پر افتخار اهل فضل و بخشش است، جهاد مینمایم.»
آن گاه به سوی دشمن هجوم میبرد. او در ابتدا نبرد سختی با آنها کرد و دوباره سرود: «من از مرگ، آن هنگام که بانگ بر میدارد بیمی ندارم تا این که پیکرم در میان دلیرمردان به خاک افتد. جانم فدای جان پاک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باد! منم عباس که کارم آب آوری است و از دشمنان در روز رویارویی نمیهراسم.» حمله او به قدری برق آسا بود که سبب پراکنده شدن و فرار دشمن شد. این حمله بی امان باعث شد تا دشمن از خیال نبرد رویارو، بیرون آید. بدین منظور اجازه دادند عباس (ع) آب بردارد تا آنان از این فرصت استفاده کرده، در پشت نخلها کمین کنند.
وقتی به آب راه فرات دست مییابد و میخواهد کمی آب بنوشد، تشنگی امام خویش را در نظر میآورد و میخواند: «ای نفس پس از حسین (ع) خوار باشی! و پس از او هرگز نخواهم که زنده بمانی! این حسین (ع) است که دل از زندگانی شسته اما تو آب سرد و گوارا مینوشی؟! به خدا قسم که این شیوه دین من نیست.»
و وقتی دست راست او قطع میشود، بی درنگ در رجز خود میگوید: وَ اللَّهِ اِنْ قَطَعْتُمْ یمِینی اِنِّی اُحَامِی اَبَداً عَنْ دِینی وَ عَنْ إمَامِ صَادِقِ الیقِین نَجْلِ النَّبِی صلی الله علیه وآله الطَّاهِرِ الأمِینِ «به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید همواره پشتیبان دینم و امامم که یقین راستین دارد و نوه پیامبر (ص) پاک و درستْکردار است باقی میمانم.»
او به پیکار آن قدر ادامه داد که خسته شد. «حکیم بن طفیل طائی سنبسی» با شیوه قبلی در پشت نخل دیگری کمین کرد و با دیدن ضعف حضرت، به او حمله ور شد و با ضربهای دست چپ او را نیز قطع نمود. حضرت با روحیه ای استوار، نفس خود را مخاطب قرار داد و خواند:ِ «ای نفس از کافران مهراس و مژده مهربانی پروردگار در جوار پیامبر بزرگ (ص) بده! [اگر چه] با سرکشی خود دست چپ مرا قطع کردند. پس خداوندا! آنان را به آتش دوزخ خود درآر!» به خوبی آشکار است که حضرت با هر حرکت دشمن، رجزی متناسب با آن میگویند؛ اگر چه در آن گیر و دار جنگ و فرود آمدن ضربتهای کاری و قطع شدن دستان، دیگر مجالی برای رجزخوانی نمیماند اما او با روحیه ای استوار و ایمانی راسخ، با خواندن این رجزها همگان را از ایمان قلبی خود به خدا و امام خویش آگاه میسازد و به آنها راه هدایت را نشان میدهند در سخت ترین شرایط، دست از سر دادن شعارهای بلند عاشورا و پیامهای سرخ آن برنمیدارد.
منبع: پایگاه تخصصی امام حسین(ع) ایمیل مستقیم : info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
working();
|
working();
|
« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما » هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد